چوپان دروغگو

نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟


آمار مطالب

کل مطالب : 371
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 58
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 1132
بازدید سال : 8461
بازدید کلی : 177769

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 1132
بازدید کل : 177769
تعداد مطالب : 371
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده :
تاریخ : جمعه 2 تير 1391
نظرات

یک مرد چوپان

توی صحرا بود

نی لبک می زد

وقتی تنها بود

 

آسمان آبی

صحرا پرچمن

گوسفندها آزاد

تو دشت و دمن

 

دشت پراز گل

نغمه ی بلبل

نسیم آرام

با بوی سنبل

 

پروانه ی شاد

روی گلها بود

آب جو روان

توی صحرا بود

 

سگش می دوید

این سو و آن سو

دنبال چی بود؟

یک بز ترسو؟

 

آن مرد چوپان

درخواب و رویا

گرگی را می دید

خیلی بی پروا

 

ناگهان داد زد:

آی مردم ده

کمکم کنید

گرگ آمده

 

مردم روستا

با سرو صدا

همه دویدند

به سوی صحرا

 

وقتی رسیدند

به میان دشت

گله می چرید

تو صحرا می گشت

 

آن مرد چوپان

حالا بود بیدار

فکر کرد کاراو

بوده خنده دار

 

مردم که گرگی

 آنجا   ندیدند

از این کاراو

خیلی رنجیدند

 

با اوقات تلخ

رفتنداز آنجا

چوپان تنها ماند

باز توی صحرا

 

 

مدتی گذشت

چوپان همچنان

میرفت به دشت

با گوسفندان

 

بازهم یک روزی

رفت تو فکر گرگ

دادکشید آهای

یک گرگ بزرگ

 

مردم روستا

بازهم دویدند

مثل آن دفعه

گرگی ندیدند

 

برگشتند به ده

باخشم و کینه

غافل از اینکه

گرگ در کمینه

 

چوپان تنهایی

ماند توی صحرا

مثل همیشه

شاد و بی پروا

 

اما همان روز

نزدیک غروب

آمد گرگی با

فتنه و آشوب

 

گوسفندها همه:

بع و بع و بع

بزها و میشها:

مع و مع ومع

 

این طرف بدو

آن طرف بدو

عده ای عقب

عده ای جلو

 

چوپان تا شنید

این سروصدا

دوید و آمد

به سوی آنها

 

دید گرگ وحشی

می دود هرسو

می کند شکار

گوسفندان او

 

سگ گله اش

خیلی واق واق کرد

اما گرگ اورا

زد و چلاق کرد

 

چوپان داد می زد:

آی مردم ده

بیایید اینجا

گرگ آمده

 

کمکم کنید

گرگ را بزنید

وحشی خونخوار

گله را درید

 

اما این دفعه

مردم روستا

نگاه نکردند

به سوی صحرا

 

همگی گفتند:

بازهم این چوپان

شوخی می کند

با روستاییان

 

تنها ماند چوپان

بی یاور و یار

گرگ هم کرد شکار

بز و گوسفندان

 

چندتایی را خورد

چندتا را درید

بعد هم به سوی

لانه اش دوید

 

آن مرد چوپان

خسته و تنها

رفت به سوی ده

از توی صحرا

 

مردم که دیدند

حال زار او

کردند یک مثل

این کار او

 

هرکسی چندبار

دروغ بگوید

اگر پس از آن

راست هم بگوید،

 

همه می گویند

او مثل چوپان

دروغ می گوید

گوش نکن به آن


تعداد بازدید از این مطلب: 231
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








رادیو اینترنتی صدای  ایران

این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام . و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است. به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود